سیره و اخلاق امام موسی کاظم(علیه‌السلام)

درباره‌ی امام کاظم(علیه السلام) چند تا تعبیر آمده است. «اَعبَد»، «اَفقَه»، «اسخی»، «اکرم»، «احسن». «اَعبَد» یعنی بیشترین عبادت را داشت. «افقَه» چون خیلی‌ها عبادت می‌کنند اما عبادتی ارزش دارد که بر اساس معرفت«افقه».

سیره و اخلاق امام موسی کاظم(علیه‌السلام)

کاظم یعنی چه؟ در فارسی ما می‌گوییم: کظم غیظ! کظم غضب نمی‌گوییم. می‌گوییم: کظم غیظ! هم غضب داریم، هم غیظ داریم. می‌گویند: فلانی غیظ کرده است، یا فلانی غضب کرده است. غیظ وقتی است که انسان سر می‌رود. یعنی بالاترین درجه‌ی غضب را غیظ می‌گویند. غضب لازم نیست سر برود. از این کار راضی نیست. ولذا «غَضِبَ اللَّه‏»[۱] داریم. «غاظ الله» نداریم. خدا از کاری راضی نیست. اما اینطور نیست که چیزی… چون خدا از این کار راضی نیست. «وَ لا یَرْضى‏ لِعِبادِهِ الْکُفْر»[۲] اما مثلاً می‌گوییم:

خداوند وجودی است که سر می‌رود. یعنی محدود است. چیزی بر او غالب می‌شود. ممکن است غیظ بر ما غالب شود. ولی خدا چیزی بر او غالب نمی‌شود. امام کاظم را که می‌گویند: کاظم، دو تا دلیل داشته است. یکی خون دل می‌خورد. امام خمینی(ره) و همچنین مقام معظم رهبری و همچنین خیلی از مراجع، مصلحین، مؤمنین، در خانواده‌ها گاهی آدم یک چیزی می‌بیند حرص می‌خورد. این خون دل خوردن و حرف نزدن. خون دل می‌خورد و حرف نمی‌زند. ما آدم داریم که مسلمان است ولی ضرر او از کفار به مسلمان‌ها بیشتر است. کاری هم نمی‌شود کرد. مسلمان است.

کظم غیظ امام کاظم(علیه‌السلام) در برابر نااهلان

ما دوازده امام داریم. تمام این دوازده تا را هم نامشان را پیغمبر فرموده است. یعنی فرموده: بعد از من علی‌بن ابی‌طالب، بعد امام حسن، امام حسین، تا امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف). ولی یک عده هفت امامی شدند. یعنی امام کاظم را قبول داشتند، امام رضا را قبول نداشتند. حالا چرا قبول نداشتند؟ یک مقداری پول از وجوهات، خمس و زکات پهلوی نماینده‌ی امام کاظم جمع شد، خوب امام کاظم که شهید شد، باید پولها را به امام رضا بدهد. گفت: اصلاً دیگر امامی نیست، خلاص! مثل یک کسی که مرحوم شده باید پول‌هایش را به پسرش داد. می‌گویند: اصلاً ایشان پسر ندارد. می‌گویند: پسر ندارد که پول‌ها را بتوانند تصاحب کنند. یک عده هفت امامی شدند، یعنی امام کاظم را قبول داشتند، امام رضا را قبول نداشتند. امام کاظم(علیه السلام) اینها را که می‌دید می‌شناخت. می‌دید همین امام کاظم را قبول دارد، یعنی خود آقا را قبول دارد، اما امام رضا را قبول ندارد. آنوقت امام به این نگاه می‌کرد و دائم غصه می‌خورد.

در روایت داریم اینکه به کاظم، می‌گویند: کاظم «کظم غیظ» می‌کند. یعنی می‌دید افرادی را که بد عاقبت هستند، و این بد عاقبت‌ها را هم می‌شناخت، اما به زبان نمی‌آورد. این معنای کاظم است. حرف‌هایم را جمع کنم. پس چرا به امام کاظم، می‌گویند: کاظم؟ به دو دلیل. یا از دست افرادی غیظ می‌کرد که اینها بد عاقبت هستند، ولی نمی‌خواست بگوید: تو بد عاقبت هستی. می‌شناخت، انحراف اینها را می‌دانست ولی به زبان نمی‌آورد. خون دل می‌خورد. یا از جنایات حکومت‌‌های بنی عباس! خوب این معنای کاظم.

عبادت، سخاوت و کرامت امام کاظم(علیه‌السلام)

درباره‌ی امام کاظم(علیه السلام) چند تا تعبیر آمده است. «اَعبَد»، «اَفقَه»، «اسخی»، «اکرم»، «احسن». «اَعبَد» یعنی بیشترین عبادت را داشت. «افقَه» چون خیلی‌ها عبادت می‌کنند اما شناخت ندارند. آدم‌هایی هستند که مستحبات انجام می‌دهند، اعمال ام داوود انجام می‌دهند. نمی‌دانم روزه‌های مستحبی، ولی شب که می‌شود با یک غیبت همه چیز را آتش می‌زند. عبادتی ارزش دارد که اگر هم گریه می‌کند، «الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا»[۳] اشک بر اساس معرفت «اَفقه».

کسی منزل ما آمد، گفت: آقای قرائتی! چه سالی امسال برای ما گذشت؟ به، به به! در عمرم سالی به این خوبی نداشتم. گفتم: چه بوده است؟ گفت: ماه رمضان مکه رفتم. بعد از افطار تا صبح در مسجدالحرام نماز جماعت می‌خواندیم. پیشنماز چه گریه‌هایی می‌کرد و ما مردم چه گریه‌هایی می‌کردیم؟ گفتم: نمازهایت باطل است. نماز واجب را ما با سنی‌ها در مسجدالحرام می‌خوانیم.

اما نماز مستحبی، نماز تراویح، جماعتش از نظر فقه شیعه حرام است. اهل سنت می‌خوانند، ولی شیعه حق ندارد بخواند. این شیعه بود از ایران آنجا رفته بود و با آنها نماز تراویح خوانده بود. یعنی کلی نماز خوانده بود. کلی هم گریه کرده بود. کل کارهایش هم باطل بود. مثل کسی که زحمت می‌کشد ساختمان می‌سازد بعد شهرداری می‌آید می‌گوید: این نقشه استاندارد نیست. می‌زند و خراب می‌کند. گفتم: خوب دیگر چه؟ گفت: اول غروب هم افطار می‌کردیم. ما مغرب افطار می‌کنیم، اهل سنت غروب! خوب هرکسی روی فقه خودش! گفتم: شما باید یک چند دقیقه بعد از غروب افطار کنی. معلوم می‌شود سی روزه،هم روزه‌اش را خورده است. هم… یعنی گاهی وقت‌ها انسان می‌بیند آنجا چیزی ندارد.

در مدینه کسی اجازه ندارد دوربین در مسجد ببرد. یک کسی دوربین را یکجایی پنهان کرد، از این دوربین‌های موبایل، بالاخره فکر کرد کسی نمی‌بیند. مسجدالحرام قدم به قدمش دوربین مدار بسته است. خلاصه یکجایی دوربین از زیر جوراب پایش درآورد و چنین کرد، تا رفت بگیرد او را گرفتند و دوربینش را گرفتند. دو سه روز الاّف شد. و حال خودش و کاروان را گرفت. خوب می‌گویند: دوربین نبر، نبر دیگر. قانون آنجا را مراعات کن. بالاخره بعد از اینکه هم خلق خودش تنگ شد و هم کاروان و مدیر کاروان و روحانی کاروان و همه به هم ریخت، گفت: حالا ببینیم چه عکسی گرفتی بعد از این همه… بعد دید که چنین کرده عکس نوک انگشت خودش را گرفته است. یعنی دوربین را گذاشته بزند، یعنی یک وقت می‌بینی روز قیامت همینطور می‌شود.

ما شصت سال، هفتاد سال کار کردیم، می‌گوییم: حالا اعمال دنیای ما کجاست؟ می‌گویند: شما عکس خودت را برداشتی. این هم نوک انگشت تو است. یعنی انسان خیلی وقت‌ها یک زخمتی می‌کشد ولی چیزی در آن نیست. یک دعا می‌کنم. خدایا به آبروی امام کاظم(علیه السلام) روز قیامت ما را دست خالی قرار نده. یعنی جان بکنیم.

ولذا در قرآن چند تا «یَحْسَبُون‏» داریم. یکجا می‌گوید: «یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُون‏»[۴] «یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُون‏»[۵] آیه‌ی دیگر «یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُون‏» یک آیه‌ی دیگر «یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ عَلى‏ شَیْ‏ء»[۶] سه تا آیه داریم. «یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُون‏» یعنی خیال می‌کند فکرش درست است. کج می‌فهمد. خیال می‌کند درست می‌فهمد. «یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُون‏» یعنی کارش غلط است، فکر می‌کند کارش درست است.

مثل اینهایی که نذر می‌کنند جلوی هیئت شتر بکشد. نذر تو غلط است! شما نذر کن که وسط هیئت، هیئت را به هم بزنی. خیابان را خونی کند. پای مردم خونی شود. خیابان‌ها خونی شود. که چه؟ به خصوص اگر بارندگی شود  و با این خون‌ها آدم در حسینیه‌ها، مسجدها برود. شما غلط است نذر کنی گوسفند جلوی هیئت بکشی. گوسفند کشتن تو خوب است، اما گوسفند جلوی هیئت در خیابان در شرایطی ممکن است حرام باشد. من می‌خواهم تنبک بزنم. من می‌خواهم طبل بزنم. چه ساعتی می‌خواهی طبل بزنی؟ این وقت شب! می‌خواهم قرآن بخوانم. باسمه تعالی بی‌خود است. الآن ماه رمضان پیش می‌آید. شما اجازه دارید قبل از اذان قرآن بخوانید. هیچ کسی به هیچ عنوانی قبل از اذان حق ندارد داد بزند. آقا حالا بلندگو را روشن کن یک ربع قرآن بخواند تا مردم بیدار شوند. آخر به چه دلیل مردم را از خواب بیدار می‌کنید؟ مناجات است باسمه تعالی غلط است. مناجات یعنی در اتاق برو و دو لیتر گریه کن. چرا مردم را از خواب بیدار می‌کنی؟ به اسم مناجات نمی‌شود مردم را بیدار کرد. به اسم سحرخوانی نمی‌شود مردم را بیدار کرد. به اسم عزاداری، به اسم عروسی، به اسم عزا، به اسم عروسی، به هیچ عنوانی مردم خواب را نباید بیدار کرد. خیلی‌ها «یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُون‏».

بصیرت و شناخت درست دین

«یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ عَلى‏ شَیْ‏ء» خیال می‌کند کسی است. روی حساب اینکه خیال می‌کند کسی است، علی ای حال. ولذا می‌گویند: «اَفقَه» یعنی آدم باید بفهمد. داریم کنار آدم عالم روی خاک بنشینی ارزش دارد. کنار آدم جاهل روی قالی بنشینی ارزش ندارد. در ازدواج اگر یک همسری پیدا شد، که این پسر، پسر فهمیده‌ای باشد. با یک سکه زن او شویم، ارزش دارد. اما پسری است مخ او مشکل دارد. نمی‌فهمد. تحصیلاتش هم ممکن است عالی باشد. یعنی آدم تحصیل کرده‌ای است، اما درک درست ندارد. فقیه یعنی درک درست داشته باشد. یعنی بصیرت داشته باشد. ما فکر می‌کنیم هرکس الله اکبر گفت ثواب دارد. نخیر! الله اکبر! عبادت نیست. کجا الله اکبر را گفتی؟ گفتن بعضی الله اکبرها حرام است. می‌دانید چرا؟ یک قصه بگویم.

دو نفر نزد امام رضا(علیه السلام) آمدند گفتند: مسافر هستیم. فرمود: تو نمازت را درست بخوان. تو شکسته! گفت: آقا هردو برادر هستیم. از یکجا آمدیم. اگر شکسته، هردو شکسته. اگر چهار رکعتی، هردو چهار رکعتی! فرمود: نه نیت تو این است. تو برای زیارت امام رضا آمدی، سفرت حلال است. سفر حلال نماز چهار رکعتی دو رکعت می‌شود. تو به قصد زیارت مأمون الرشید آمدی! آمد‌ی خلیفه‌ی طاغوت را ببینی. بنابراین با اینکه نماز می‌خوانی، مسلمان هستی، سفر تو سفر حرام است. نماز تو دو رکعتی نیست. چهار رکعتی است. دو برادر از یک خانه می‌آیند. یک چهار رکعتی، یکی دو رکعتی! مگر می‌شود گفت: آقا ذکر خدا می‌گوید. الله اکبر! بله الله اکبر بگو. الآن اگر شما وسط سخنرانی بگویی: الله اکبر! الله اکبر! می‌گویم:تو با یک الله اکبر منبر مرا خراب می‌کنی.

یادم نمی‌رود که سال ۴۲ انقلاب هم از اینجا شروع شد. من در فیضیه بودم. یک چند صد نفر از این ساواکی‌های شاه پای منبر حاج انصاری قمی آمدند. منبر بود. روز شهادت امام صادق هم بود. اینها دائم وسط منبر «اللهم صل علی محمد و آل محمد»! ما می‌گفتیم: چرا اینها صلوات می‌فرستند؟ اصلاً صلوات ربطی ندارد. بعد معلوم شد اینها صلوات نیست. می‌خواهند منبر آقا را خراب کنند. بنابراین اینطور نیست که هرکس الله اکبر گفت، ثواب دارد. مثلاً سبحان الله ممکن است ثواب غیبت داشته باشد. مثلاً من غیبت کسی را می‌کنم، عجب! ایشان… سبحان الله! این سبحان الله یعنی چه؟ یعنی باقی‌اش را هم بگو بیاید. بعد می‌گویی: این که چیزی نیست. این غلط هم کرد. تو راست می‌گویی! این غلط را هم کرد؟ الله اکبر! یعنی باقی‌اش را هم بده بیاید. آدم ظاهرش این است که سبحان الله می‌گوید. ولی طرف را تشویق می‌کند که عیب‌های طرف را دائم یکی یکی رو کند. هر سبحان اللهی ارزش ندارد.

خیلی‌ها حمام می‌روند غسل جمعه می‌کنند. بنده خدا غسل واجب دارد. مرتب می‌گوید: آقا آفتاب زد، می‌خواهم نماز بخوانم. یا الله! این دارد غسل جمعه می‌کند. این غسل جمعه‌ای که غسل واجب او را به هم می‌زند، این غسل جمعه ارزش ندارد. می‌گوید: شنیدم سدر مستحب است. بله خوب سدر مستحب است. ولی سدر زیر پای یک نفر را لیز کرد. می‌آید نماز جمعه فرشش را تکان می‌دهد. تمام خاک‌ها در حلق اینهایی که کنارش هستند، می‌رود. باید مواظب بود. می‌گویند: اگر می‌خواهی نماز جمعه بروی، از شب جمعه سیر نخور. ممکن است بوی سیر تا فردا ظهر در دهانت باشد، و آن کسی که کنار تو دارد نماز می‌خواند اذیت شود. باید مراعات کرد.

ما خیلی آدم‌ها را داریم، مسلمان‌هایی که مسلمان هستند ولی کارهایشان منطقی و معقول نیست. قرآن یک آیه دارد. می‌گوید: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا» ای کسانی که ایمان آورده‌اید. اینگونه باشید. اینگونه باشید. آخرش می‌گوید: «إِنْ کُنْتُمْ تَعْقِلُونَ»[۷] به چه کسی می‌گوید: «إِنْ کُنْتُمْ تَعْقِلُونَ»؟ به «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا». یعنی ایمان داری ولی کار تو درست نیست. مؤمنی ولی کار تو درست نیست.

یک کسی غیبت می‌کند. شما می‌گویی که: آقا غیبت نکن. خوب حالا شما نمی‌توانستی یواش به او بگویی. بنویسی بگویی: خواهرم این کلامی که می‌گویی: غیبت است. بحث را عوض کن.

 سخاوت، یکی از ویژگی‌های اهل ایمان

بعضی‌ها عبادت می‌کنند، بصیرت هم دارند ولی مشت آنها بسته است. سخت هستند. پول به کسی نمی‌دهند. یک بنده خدایی بود هروقت می‌خواست پول به کسی بدهد، می‌گفت: بیاید من او را امتحان کنم. گزینش کنم. خوب مثلاً می‌گفت: شغل تو چیست؟ می‌گفت: شغل من این است. آنوقت راجع به شغلش چند سؤال می‌کرد. اگر جواب داد آنوقت یک صدقه به او می‌داد. یک مرده شویی، مدتی بود کسی نمرده بود. بی‌پول شده بود. آمد خدمت آقا گفت: آقا ما مدتی است الحمدلله کسی نمرده است، ما مشتری نداریم. گفت: بنشین اول تو را گزینش کنم. مرده را چطور می‌شویی؟ چند تا غسل دارد؟ چه و چه و چه… اینقدر سؤال کرد، گفت: خوب وقتی خاکش می‌کنی تلقین چه می‌گویی؟ گفت: هیچی! تکانش می‌دهیم می‌گوییم: «اسمَع اِفهَم…» ای فلانی نکیر و منکر می‌آیند سؤال می‌کنند. نترس! جوابشان را چنین بگو. چنان بگو. گفت: دیگر چه می‌گویی؟ این مرده شو دید این آقا می‌خواهد یک قران به این بدهد، دارد نیم ساعت این را سین جیم می‌کند. گفت: آقا یک چیز دیگر هم در گوش این مرده می‌گوییم. گفت: به او چه می‌گویی؟ گفت می‌گوییم: ای مرده! خوشا به حالت که قیامت رفتی. نیازت به این آقا نیفتاد، که برای دادن یک قران تو را سین جیم کند. گفت: این را هم تنگ گوش مرده می‌گوییم. خوشا به حالت که مردی گرفتار یک چنین آدمی نشدی!

افرادی هستند عبادتشان خوب است. بصیرت ندارند. فقه‌شان خوب است. سخاوت ندارند. بعد امام «أَحْسَنَهُمْ صَوْتاً بِالْقُرْآن‏»[۸] قرآن که می‌خواند، حدیث داریم امام کاظم(علیه السلام) وقتی قرآن می‌خواند انگار با کسی حرف می‌زند. ما رسم داریم که روضه بخوانند گریه کنند. ولی روایت داریم که باید «سُجَّداً وَ بُکِیًّا»[۹] قرآن که می‌خوانید آیات بهشت را که می‌خوانید شاد شوید. آیات دوزخ را بخوانید محزون شوید. امام کاظم بسیاری از وقت‌ها این دعا را زیاد می‌کرد. «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ الرَّاحَهَ عِنْدَ الْمَوْتِ وَ الْعَفْوَ عِنْدَ الْحِسَاب‏»[۱۰] در سجده‌ها هم این را می‌خوانند. در سجده‌ی آخر، «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ الرَّاحَهَ عِنْدَ الْمَوْتِ» خدایا وقت مرگ من راحت جان بدهم. داریم مؤمن وقتی می‌خواهد بمیرد، انگار گل بو می‌کند. راحت است. خدایا من می‌خواهم راحت بمیرم. «وَ الْعَفْوَ عِنْدَ الْحِسَاب‏» روز قیامت هم که می‌خواهی از من حساب بکشی، من را عفو کن. شتر دیدی… من را ببخش!

حالا جامعیت اسلام را نگاه کنیم. ببینید خداوند کل هستی را برای بشر خلق کرده است. برای انسان خلق کرده است. انسان را برای عبادت خلق کرده است. در عبادت‌ها مهم‌ترین عبادت نماز است. در نماز مهم‌ترین جای نماز، سجده است. آنوقت در سجده می‌گوید که بگو: خدایا «وارزق لی و لعیالی» یعنی خدایا خرجی خانمم را به من بده. گرفتید چه شد؟ یعنی اسلام یک چنین دینی است. که در حساس‌ترین جا می‌گوید: خرجی خانم یادت نرود. یعنی فکر زن و بچه باش. از آنطرف هم می‌گوید: «إِنِّی أَسْأَلُکَ الرَّاحَهَ عِنْدَ الْمَوْتِ» آینده هم یادت نرود. «الرَّاحَهَ عِنْدَ الْمَوْتِ» این زیبایی و جامعیت اسلام است که هم در سجده می‌گوید: توجه به مسائل خانواده داشته باش. خانمت گرسنه نباشد. خیلی‌ها هستند از زن و بچه‌شان کم می‌گذارند، یک کارهای دیگر می‌کنند. هم خرجی زن و بچه و هم «الرَّاحَهَ عِنْدَ الْمَوْتِ».

عرض کنم که در زندگی امام سجاد(علیه السلام) داریم که پیاده مکه می‌رفت. با اینکه اسب و اینها هم داشت، می‌گفت: من می‌خواهم بندگی خدا را انجام دهم.

 برخورد زیبای امام کاظم با دشمن امام علی(علیهما‌السلام)

یکی از بستگان خلیفه‌ی دوم با امام کاظم(علیه السلام) بد بود. و به علی‌بن ابی طالب هم ناسزا می‌گفت. شیعه‌ها گفتند: او را بکشیم. فرمود: نه او را نکشید. یک روز امام کاظم بلند شد و به مزرعه‌ی او رفت. گفت: نیا! امام کاظم اعتنا نکرد و رفت. گفت: چقدر خرج مزرعه کردی؟ گفت: مثلاً صد درهم. گفت: امید داری چقدر میوه بگیری؟ گفت: دویست درهم! گفت: این سیصد درهم را بگیر، برای خودت! این طرف جا خورد و از ناسزاها که گفته بود و از این حرف‌های زشتی که زده بود. یعنی کینه… یعنی این رقمی، اگر یک کی به شما بد می‌کند، شما به او خوب انجام بده. «ادْفَعْ بِالَّتی‏ هِیَ أَحْسَن‏»[۱۱] قرآن می‌گوید: تو نگو مرا فحش داد. خودتی، ننه‌ات است. جد و آبادت است. پدرت است. مادرت است. «وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً»[۱۲] قرآن می‌گوید: با آدم نااهل که رفتی، سلام کن. «وَ إِذَا مَرُّواْ بِاللَّغْوِ مَرُّواْ کِرَامًا»[۱۳] امام کاظم یک کسی که داشت به امیرالمؤمنین ناسزا می‌گفت، با محبت او را متحول کرد. متأسفانه متأسفانه در جامعه ما افرادی هستند تخصص دارند که اگر کسی هم ناراحت است، ناراحتی‌اش را بیشتر کنند. نه اینکه ناراحتی‌اش را برطرف کنند. بیشتر کنند.

طلبه‌ای را سراغ دارم. فاضل هم بود. می‌گفت: رفتم در یک روستایی تبلیغ کنم. مردم روستا گفتند: آقا ما آخوند نمی‌خواهیم. گفتم: من کاری به شما ندارم. نه از شما پول می‌خواهم. نه از شما مسکن می‌خواهم. من کنار مسجد هستم. گاهی افرادی را می‌شود پاتک زد. من یک قصه است به نظرم در تلویزیون گفتم. منتها حالا چون سی سال است، شاید ده بیست سال پیش یادم نیست چه وقت گفتم. ولی این را گفتم. ولی به مناسبت کظم غیظ برای شما بگویم.

یک سفری پیش آمد یک روحانی، سفر دریایی در کشتی بود. می‌گفت: کنار دستم دیدم یک آدم سوپردولوکسی نشسته است. گفتم: حال شما خوب است؟ دیدم جواب نمی‌دهد. هرچه خواستم با او حرف بزنم، یک چند دقیقه‌ای صبر کردیم گفتیم: شما ساکن کجا هستی؟ دیدیم جواب نمی‌دهد. بعد دیدیم لال نیست. آخرش گفت: آقا من راستش را بخواهی، با نژاد آخوند بد هستم. از مخ تا کف پای من ضد آخوند است. خواهش می‌کنم با من حرف نزنید. اصلاً من از عمامه‌ی تو بدم می‌آید. می‌گفت: تا گفت: از عمامه‌ی تو بدم می‌آید، من هم عمامه‌ام را برداشتم در دریا انداختم. این دید اِ… گفت: نه من نخواستم شما عمامه‌تان را در دریا بیاندازید. گفت: این عمامه نیم کیلو پنبه است. تو یک انسان هستی. می‌خواهیم سه روز در دریا با هم گپ بزنیم. بگوییم، بخندیم. حالا تو از عمامه‌ی من بدت می‌آید. عمامه را کنار می‌گذارم. می‌گفت: عمامه را در دریا انداخت. وقتی عمامه را در دریا انداختیم، این بنده خدا دیگر فکری بود چه کند. هیچی قفل او باز شد! شروع به صحبت کردن کردیم. بعد هم که صحبت کرد دید، ما خیلی از او باسوادتر هستیم. این حالا یک فوق لیسانس گرفته بود، باد او را گرفته بود. دید نه من خیلی اطلاعاتم از او بیشتر است. یک ذره یک ذره همینطور گفت: آقا ببخشید ما شما را نمی‌شناختیم. ما استفاده کردیم. می‌گفت: راه علاقه باز شد. این دو سه روزه خیلی به ما خوش گذشت. گپ زدیم. می‌گفت: وقتی وارد شدیم، آمد گفت: نمی‌گذارم هتل بروی. باید خانه‌ی ما بیایی. خودش هم راننده شد و مترجم شد و خانه‌اش هم برای ما هتل شد و یک سفر خیلی خوش. روز آخر هم بدرقه‌ی ما آمد. ضمناً یک بسته هم داد و گفت: این هدیه شما است. هدیه را گرفتیم. در کشتی باز کردیم ببینیم چیست؟ دیدیم یک توپ عمامه‌ای است. (خنده حضار) می‌گفت: یک عمامه در دریا انداختیم، هم راننده گیر ما آمد، هم هتل گیر ما آمد، هم مترجم گیر ما آمد، هم همزبان گیر ما آمد با هم گپ بزنیم. هم ما یک عمامه انداختیم و چند تا عمامه برداشتیم. چون یک توپ را چند تا عمامه می‌شود کرد.

این کارها کارهای امام کاظم است. صد درهم برای یک مزرعه خرج کردم. امید دارم چقدر بگیرم؟ دویست درهم، گفت: خوب این سیصد درهم. حالا ما چه می‌کنیم؟ ما گاهی وقت‌ها جگر طرف را می‌سوزانیم.

یک خانم از تاکسی پیدا شد، راننده گفت: چقدر؟ مثلاً گفت: ده تومان. گفت: ده تومان! هشت تومان، بگیر! می‌گفت: هشت تومان را داد و تاکسی هم رفت دید پنج تومان است. ببین اول می‌گوید: ده تومان. بعد می‌گوید: چرا ده تومان؟ هشت تومان. بعد وقتی می‌دهد پنج تومان می‌دهد. یعنی ما فکر می‌کنیم که گاهی وقت‌ها… قرآن می‌گوید: امام کاظم این رقمی بود. قرآن می‌گوید: اینطور باشید. «ادْفَعْ بِالَّتی‏ هِیَ أَحْسَن‏».

 فروتنی امام کاظم(علیه‌السلام) در برابر فرودستان

یکبار امام کاظم(علیه السلام) می‌رفت دید، یک کسی هم زشت است. هم فقیر است. هم سیاه است. در کوچه نشسته است. امام کاظم این قیافه را دید، پیاده شد و کنار او نشست. حالت چطور است؟ کاری داری بگو من در خدمت شما هستم. اصحاب گفتند: آقا این یک آدمی است که فقیر داغون داغون است. خیلی آدم بدبختی است. چنان پیاده شدی و کاری داری ما در خدمت تو هستیم…! آخر این در شأن شما نبود. فرمود: شما چه می‌گویید؟ فرمود: «عَبْدٍ مِنْ عِبَادِ اللَّه‏» بنده‌ی خدا که بود. من هم بنده‌ی خدا هستم. او هم بنده‌ی خداست. ۲- «أَخٌ فِی کِتَابِ اللَّه‏» مسلمان بود من هم مسلمان بودم. «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَهٌ»[۱۴] برادر دینی هستیم. «جَارٌ فِی بِلَادِ اللَّه‏» بالاخره در منطقه‌ی ما که می‌نشیند. همسایه‌ی ما هم هست. «عَبْدٍ مِنْ عِبَادِ اللَّه‏»، «أَخٌ فِی کِتَابِ اللَّه‏»، «جَارٌ فِی بِلَادِ اللَّه‏»، «یَجْمَعُنَا وَ إِیَّاهُ خَیْرُ الْآبَاءِ آدَمُ ع وَ أَفْضَلُ الْأَدْیَان‏»[۱۵] پدر هردوی ما حضرت آدم است. مکتب هردوی ما دین اسلام است. بعد هم فردا ممکن است من به احتیاج درآمدم و این محتاج وضعش خوب شد. گاهی وقت‌ها بالای بالاها پایین می‌آیند. پایین‌ها بالا می‌روند. ما چه می‌دانیم چه می‌شود؟ مسخره نکنید. یک ژیانی داشت می‌رفت. پشت ژیان نوشته بود که: میازار موری که دانه کش است! یعنی اگه حالا ماشینت سوپردولوکس است، خیلی بوق نزن. یکوقت ممکن است من با همین ماشین قراضه به مقصد رسیدم، تو با ماشین سوپردولوکست به مقصد نرسیدی.

علامت ایمان کامل را هم برای شما بگویم. الآن ایمان شما ناقص است یا کامل؟ حدیث داریم علامت ایمان کامل این است که انسان اعتمادش به آنچه در دست خداست، بیش از آن باشد که اطمینانش به دست خودش است. اگر گفت: من حتماً برنده می‌شوم. چون کامپیوتر دیدم. مطالعه کردم. استاد سر خانه آوردم. کلاس دیدم. پدر و مادرم به من کمک کردند. نمی‌دانم آموزش‌های کذایی دارم. اگر تکیه به آموزش‌ها باشی، یکوقت می‌بینی دم بزنگاه همه چیزها یادت می‌رود. تکیه نکنید به چیزهایی که دارید. تکیه کنید «وَ عَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ»[۱۶] «وَ تَوَکَّلْ عَلَى الْحَیِّ الَّذی لا یَمُوت‏»[۱۷] ارث پدر که دارم. مهریه‌ام هم که سنگین است. نیاز ندارم. اصلاً مرا طلاق بده. این خانم حالا یک ارثی به او رسیده است، یک مهریه هم دارد. می‌گوید: مهریه‌ام را اجرا می‌گذارم. جدا می‌شوم. یک زندگی جدید تشکیل می‌دهم. یعنی گول مهریه‌اش را و ارث پدرش را می‌خورد. زندگی‌اش را متلاشی می‌کند به خاطر اینکه به ارث پدرش تکیه می‌کند. اگر به علمت، به ارثت، به حافظه‌ات، به قدرتت تکیه کنی، که همه چیزها رو به راه است… امیرالمؤمنین می‌فرماید: یکی از راه‌های خداشناسی این است که آدم خوب برنامه‌ریزی می‌کند چیز دیگر از آب درمی‌آید. یعنی همه‌ی محاسبات را می‌کند. بعد می‌بینیم آنچه حساب کرده بود چیز دیگری از آب درآمد. ما آدم‌هایی داشتیم که طبق محاسباتشان حتماً می‌بایست چنین شده باشند و چنین نشدند. علامت ایمان کامل این است که اعتماد انسان به مقدرات الهی باشد نه به تحصیلات خودش. نه اینکه چیزی تحصیل نکنیم. ما باید نهایت فکر و تدبیر و مشورت و ما باید همه‌ی کارهایمان را بکنیم. اما فکر نکنیم حالا که چنین شد، پس ما…

امام کاظم سحرها در خانه‌ی فقرا بر دوش خودش مثل امیرالمؤمنین غذا می‌برد. همین که میوه‌ها می‌رسید، می‌گفت: میوه‌ها را ببرید بازار بفروشید، شب به شب بخرید. احتکار نمی‌کرد. می‌گفت: میوه که رسید به بازار ببرید. ما هم مثل مردم یک کیلو یک کیلو مثلاً می‌خریم. گاهی در مزرعه با برده‌ها مشورت می‌کرد و گاهی طبق نظر برده‌ها عمل می‌کرد. از اول محرم برای محرم احترام قائل بود. دیگر نمی‌خندید.

 مبارزه امام کاظم(علیه‌السلام) با شهرت طلبی

از لباس شهرت بدش می‌آمد. همان که دخترها و پسرهای ما الآن مبتلا هستند. مثلاً می‌خواهد در عروسی یک لباسی بپوشد که همه بهت زده شوند. لباس شهرت حرام است. نه لباس شهرت حرام است. ریش و سبیل شهرت هم حرام است. کسی یک ریشی می‌گذارد، همه می‌گویند: این کیه؟ این چه کسی است؟ این همه ریش می‌خواهی چه کنی؟ یک کفشی می‌پوشد… موبایل تلفنش صدای گاو می‌دهد. خوب این همه زنگ است. می‌خواهد بگوید: مثلاً صدای موبایل من با همه فرق می‌کند. عطسه‌اش با همه فرق می‌کند. تا همه چای می‌خورند، می‌گوید: برای من آبجوش بیاورید. تا آبجوش می‌آورد، می‌گوید: برای من چای بیاورید. همه دستشان را در مسجد چنین می‌کنند. یک نفر دستش را چنین می‌کند. یعنی خیلی می‌خواهی از خدا بگیری؟ در دعا گفتند: دستت را مقابل صورتت بگیر. به طور طبیعی می‌گویند: الهی آمین! یکی می‌گوید: الهی آمین… همه نگاه می‌کنند ببینند چه کسی بود؟ اصلاً آمینی که همه تو را نگاه کنند، دستی که همه…، زلف، فُکُل، هر کاری که حواس مردم را به خودت متوجه کنی حرام است. باید عادی باشد. دنیا هم همینطور است. بنده اگر مثلاً قیافه‌ام را یک طور دیگر قرار بدهم. طبیعی باشیم. امام کاظم لباس نو هم که می‌خرید می‌گفت: بگذارید در آب خیس بخورد. یک آب بخورد که این آهارش برود.

یکبار امام سجاد یک لباس شیکی پوشید، داشت مسجد می‌رفت. یک خرده که رفت برگشت. به خانمش گفت: آن لباس دیروزی را بده. گفت: چرا؟ گفت: این لباس را پوشیدم «کانی لست بعلی بن الحسین» انگار من دیگر امام سجاد دیروز نیستم. یک ماشین نو سوار می‌شویم برای پسرعمه، پسر عمو، برای خودمان، همینطور نگاه می‌کنیم اِ… نگاه کنید من در این ماشین نشستم! یعنی دائم دلمان لک می‌زند. اگر هم سر این کوچه می‌خواهیم بایستیم، می‌گوییم: نه جلوتر برو. چون این کوچه دو نفر است. در آن کوچه سی نفر ایستادند. یکجایی بایست که مردم ببینند. ادا درمی‌آوریم. در امضاهایمان ادا درمی‌آوریم. یکطور امضا می‌کنیم که انگار دو تا کشتی به هم خورده است. هیچ جنی نمی‌تواند این امضا را بخواند. کارها طبیعی نیست. از عطسه و سرفه و امضا و شام و غذا و مهمانسرا و ساختمان و… خیلی امام کاظم از کارهای مشهور بدش می‌آمد. امام کاظم فرمود: کسانی که دست به این کارها می‌زنند، دخترهایی که مثلاً پیداست یکطوری لباس پوشیده که او را نگاه کنند.

امام کاظم(علیه السلام) فرمود: هر دختر و پسر و هر انسانی که دست به کاری بزند، که مردم او را نگاه کنند، این پیداست کمبود دارد. عقده‌ای است. چون پروفسور نیست که مردم به خاطر علمش نگاهش کنند. کمالی ندارد که به خاطر کمال این را نگاه کنند. این موهایش را فر داده است، مثلاً سبیلش را چنین کرده است. روزی دو ساعت و نیم به سبیلش ورمی‌رود که این سبیل سه تا پیچ بخورد. امام کاظم(علیه السلام) فرمود: کسانی که قیافه‌شان را طوری قرار می‌دهند که با باقی افراد فرق داشته باشد، اینها پیداست یک کمبود روحی دارند. می‌خواهند مردم نگاهش کنند. کمالی هم ندارد. وگرنه آدم آرام، آرام است. این مشکی که کم در آن است لُق لُق می‌کند. قولوپ… قولوپ… پیداست آب کم در آن است. پر که شد آرام است. پول خرد است که جِرق جِرق می‌کند. اسکناس هزاری شد هیچی نمی‌گوید. جِرِق و جِرِق‌های اجتماعی برای آدم‌های عقده‌ای است.

پی نوشتها:

—————————–

۱] نسا/۹۳

[۲] زمر/۷

[۳] مائده/۸۳

[۴] کهف/۱۰۴

[۵] اعراف/۳۰

[۶] مجادله/۱۸

[۷] آل‌عمران/۱۱۸

[۸] بحارالانوار/ج۴۸/ص۱۰۲

[۹] مریم/۵۸

[۱۰] بحارالانوار/ج۴۸/ص۱۰۱

[۱۱] مؤمنون/۹۶

[۱۲] فرقان/۶۳

[۱۳] فرقان/۷۲

[۱۴] حجرات/۱۰

[۱۵] بحارالانوار/ج۷۵/ص۳۲۴

[۱۶] آل عمران/۱۲۲

[۱۷] فرقان/۵۸

منبع : درسهایی از قرآن

print

همچنین ببینید

گزیده سخنرانی سردار نجات درهمایش مدیران هیات رزمندگان اسلام

خداراشکر که یک‌بار دیگر خداوند توفیق زیارت امام رئوف و دیدار مدعوین این همایش را …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *